حاجت امام حسین

ساخت وبلاگ

۱) در حدود سی سال پیش با دوست دانشمندم آقای حاج شیخ یعقوب جعفری به شیراز رفتیم، مهمان آقای دکتر ثقفی بودیم که در آن ایّام در دانشگاه شیراز تدریس می کرد و در ساختمان بیمارستان نمازی شیراز اقامت داشت.

روز سوم شعبان بود، آیه اللّه محلاتی راننده اش را فرستاد، ما را به زیارت شاهچراغ، علاء الدین حسین و علی ابن حمزه برد.

استاد ثقفی چهار پسر داشت و خداوند دختری عنایت فرموده بود که حدوداً دو ساله بود و مورد علاقه ی خاص پدر و مادر بود.

منزل ایشان در طبقه ی پنجم بود و این دختر در بالکن منزل مشغول بازی بوده، از معجر جلو بالکن بالا می رود و از آن ارتفاع بلند (حدود ۱۵ متر) به روی زمین می افتد.

همسایه ها می بینند و او را برداشته و به بیمارستان می برند، پس از معاینه می گویند: هیچ آسیبی ندیده است، ولی چون احتمال ضربه مغزی هست، باید چند ساعت تحت مراقبت باشد. پس از مراقبت ویژه مرخّص شد و با عنایت امام حسینعليه‌السلام هیچ آسیبی به او نرسید.

۲) روز جمعه ۱۱ محرم ۱۴۲۲ برابر ۱۷/۱/۸۰ شمسی اولین روز مجلس دهگی مداح اهل بیت حاج آقای بساطچی، باند بلندگو از ارتفاع بلند بر سر یکی از بچه ها می افتد، از آنجا روی زمین می افتد و شیشه ی نشکن زیر فرش پودر می شود.

از گلوی بچه در اثر شدت ضربه خون می آید، کمرش به درد می آید، ولی از عنایت امام حسینعليه‌السلام هیچ آسیبی به او نمی رسد.

۳) برادرزاده مرحوم شیخ قاسم واعظ مهاجر (۱۲۹۲ _ ۱۳۶۲ ق) با یکی از دوستانش به روسیه می رود، مدتی در روسیه کار می کند، مقداری طلا و وسایل به دست می آورد و عازم خوی می شود.

چون اسب دوستش قوی بود، طلا و وسایل خود را بر اسب او می بندد، به هنگام عبور از رود ارس، رفیقش عبور می کند، ولی چون اسب او ناتوان بوده، آب آنها را با خودش می برد.

در این حال به رفیقش می گوید: که وسایل مرا به پدرم بده.

رفیقش داستان را به پدرش نقل می کند و آنها برایش مجلس ترحیم برگزار می کنند.

او در وسط ارس به سوی کربلا روی آورده، عرض می کند: مولاجان! آقای میرهادی را برای نجات من بفرست، من از دو رأس گوسفندی که دارم، هر کدام را بخواهد به او تقدیم می کنم.

یک لحظه آقای میرهادی جلو چشمش مجسّم می شود، او را نجات می دهد و ناپدید می شود.

در میان راه یکی از همسایگان او را می بیند و به مجلس ترحیم وارد شده خبر می دهد که او زنده است، جمعی به استقبالش می شتابند و او را به خانه اش می آورند.

در این میان آقای میرهادی می آید و می گوید: نذری مرا بده، می گوید: هر کدام را می خواهی انتخاب کن. او نیز یکی از گوسفندان را انتخاب می کند و به شانزده ریال می فروشد، دو ریال آن را خودش برمی دارد، دو ریالش را برای خرید نان به سگ های محلّه ی امامزاده جدا می کند و دوازده ریالش را در میان فقرای محل تقسیم می کند.(۱)

موکب امام حسین ...
ما را در سایت موکب امام حسین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : astahoseina بازدید : 117 تاريخ : يکشنبه 13 آذر 1401 ساعت: 19:02